یه دفتر خاطراتی دارم که هر وقت میرم سراغش دلم آتیش
می گیره ...این دفتر خاطرات با بقیه فرق داره در واقع تشکیل
شده از چند تیکه لباس و یکم لوازم آرایشی که شاید سالها
استفاده نشه و البته چادر نمازم که عاشقشم و اگه فرصتی و
خلوتی گیر بیاد باهاش نماز میخونم....
همه دنیای زنانگی من به راحتی تو کمد کتابخونم جا شده ،
بعضی وقتا وسایلمو بغل میکنم و اشک میریزم ....
می بینی خدا جون ...! به همین ها هم قانع شدم ...نه می تونم
لباسا رو بپوشم ، نه میتونم آرایش کنم ...فقط اگه خونه خلوت بشه
چادرمو سر میکنم تا لااقل بتونم اونطور که دلم می خواد باهات
درد و دل کنم ....آخه بغیر از تو کسی رو ندارم ....
اگه میبینی گریم در میاد ، خوب خسته میشم ، دلم میگیره
خیلی تنهام ...
نظرات شما عزیزان: